گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل چهاردهم
.V- پرتغال 1640-1700


هنگامی که دوک براگانزا به عنوان ژان چهارم تاجگذاری کرد (1640)، پرتغال جنگ بیستوهشت سالهای را برای دفاع از استقلال باز پس گرفتهاش از اسپانیا آغاز کرد. فرانسه تا سال 1659، یعنی تا آن زمان که مازارن در معاهده صلح پیرنه موافقت کرد به پرتغال یاری ندهد، به یاری آن کشور شتافت. آلفونسو ششم برای گرفتن کمک به انگلستان روی آورد; کاترین براگانزایی به عنوان عروس چارلز دوم به انگلستان فرستاده شد (1663) و بمبئی، طنجه و 500,000 پوند را به عنوان جهاز با خود آورد; انگلستان نیز، در عوض، لشکر و سلاح برای پرتغال فرستاد. پرتغالیها با دریافت این کمکها و، مهمتر از همه، با کوشش، رهبری و انضباط خود قوای اسپانیا را یکی پس از دیگری عقب راندند و سرانجام اسپانیا، طبق پیمان لیسبون (1668)، استقلال پرتغال را به رسمیت شناخت. پدرو دوم پیوستگی با انگلستان را با عقد پیمان مثیوئن استحکام بخشید (1703): طرفین موافقت کردند که تعرفه های امتیازی به یکدیگر بدهند; پرتغال کالاهای ساخته شده از انگلستان بخرد و انگلستان شراب و میوه از پرتغال وارد کند; در نتیجه انگلیسیهای قرن هجدهم، به جای شراب سیب زلال بوردو، شراب پورت ساخت اوپورتو مینوشیدند. این اتحاد بازرگانی مدت مدیدی پرتغال و مستعمرات باقیمانده آن را در برابر فرانسه و اسپانیا حفظ کرد. در سال 1693 در برزیل معادن طلای مینس ژرایش کشف شدند; بزودی آن قدر شمش طلا در اختیار پدرو دوم قرار گرفت که پس از 1697 دیگر نیازی نداشت که کورتس پرتغال برای تعیین

بودجه برای او رای دهد، در نتیجه، یکی از مجللترین دربارهای اروپا را در لیسبون دایر کرد. همین طلای امریکایی در پرتغال نیز نتیجهای مشابه اسپانیا به بار آورد; طلا را به جای اینکه در راه صنعتی کردن کشور صرف کنند، برای خرید اشیای ساخته شده خارجی به مصرف میرساندند; اقتصاد ملی به همان صورت کشاورزی باقی ماند; و تاکستانهای اوپورتو نیز با پرداخت طلاهای پرتغالی، که در بازرگانی با انگلستان به دست آمده بود، به دست انگلیسیها افتادند. نویسندگان پرتغالی با اعمال شجاعانه خود به ادبیات سرزندگی بخشیدند.
فرانسیسکو مانوئل دملو، اهل لیسبون، پس از تحصیل در کالج یسوعی سائو آنتائو، در هنگهای اسپانیایی که عازم فلاندر بودند نام نوشت، از چند نبرد جان به در برد، در شورش کاتالان به طرفداری از پادشاه اسپانیا جنگید، و تاریخچهای را(تاریخ جنگ کاتالونیا)، که از جمله آثار کلاسیکی است که پرتغالیها به ادبیات اسپانیا هدیه کردهاند، به رشته تحریر درآورد. در آن هنگام که پرتغال خود را از قید اسپانیا رهانید، به خدمت ژان چهارم وارد شد; از وی استقبال کردند و تجهیز و فرماندهی یک ناوگان پرتغال را به وی سپردند. چون به عشق کنتس ویلانووای دلربا گرفتار شد، به تحریک شوهر کنتس، بازداشتش کردند و مدت نه سال در زندان به سر برد. سپس آزاد، ولی به برزیل تبعید شد. به باهیا(بائیا) رفت و مناظرات اخلاقی خود را در آنجا بنگاشت. در سال 1659 به وی اجازه بازگشت به پرتغال داده شد. در هفت سال بقیه عمرش، آثاری اخلاقی و ادبی، چند شعر و نمایشی که در موضوع و بذلهگوییها از بورژوای نجیبزاده اثر مولیر پیشی داشت منتشر کرد. گرچه به زبان اسپانیایی مینوشت، پرتغال وی را یکی از درخشانترین فرزندان خود به شمار میآورد.
آنتونیو ویهئیرا نیز یکی دیگر از اینگونه افراد بود. او در سال 1608 در لیسبون به دنیا آمد; در کودکی وی را به برزیل بردند; در باهیا، نزد یسوعیان، به تحصیل علم پرداخت; در سلک آنها وارد شد; و در میان حیرت همگان چه در موعظه ها و چه با انتشار رساله ها پیشنهاد کرد که دولتها باید به مسیحیت عمل کنند. برای انجام ماموریتی مذهبی به پرتغال رفت (1641). ژان چهارم چنان مجذوب تمامیت شخصیت و تنوع قابلیتهای وی شده بود که او را به عضویت شورای سلطنتی پذیرفت; در آنجا، او در طراحی پیروزیهایی که استقلال وطنش را برگرداندند نقش مهمی داشت. او با پشتیبانی از اصلاح تفتیش افکار، مالیات گرفتن از همه طبقات، اجازه ورود بازرگانان یهودی به پرتغال و از بین بردن تمایز بین “مسیحیان قدیم” و “مسیحیان جدید” (یهودیهای نو دین) به جنگ با افکار و عقاید قدیمی برخاست. گذشته از بسیاری جهات، او نمونهای از نیروی حیاتی، توانایی وسیع، و لیبرالیسم همیشگی یسوعیها بود. چون به برزیل برگشت (1652)، به ماموریت مذهبی به مارانیاون رفت، اما توحش و اصول اخلاقی بردهداران را آن چنان سرسختانه محکوم کرد که وی را به پرتغال تبعید کردند (1654). از هندیشمردگان مظلوم نزد شاه دادخواهی کرد و توانست تا حدودی به وضع آنها

بهبود بخشد. موقع بازگشت به امریکای جنوبی (1655)، شش سال به عنوان “رسول برزیل” صدها کیلومتر راه را در آمازون و شاخه های آن در نوردید، زندگیش را در میان قبایل وحشی و خطرات طبیعی به مخاطره انداخت، فنون تمدن را به بومیان آموخت، و در برابر روسای قبایل آن چنان با شهامت از حقوقشان دفاع کرد که اینان نیز او را از خود طرد، و به سوی پرتغال روانه کردند (1661).در آنجا دستگاه تفتیش افکار او را به اتهام اینکه نوشته هایش حاوی عقاید بدعتگذاران خطرناک و بسیار افراطی است بازداشت کرد (1665). از اوضاع درون زندانهای دستگاه تفتیش افکار به وحشت افتاد پنج نفر در سلولی به ابعاد 74,2 متر در 35,3 متر زندگی میکردند; تنها نور طبیعی از یک شکاف که در سقف آن بود به درون میتابید; و ظروف را هفتهای یک بار عوض میکردند. پس از دو سال از زندان آزاد شد، ولی نوشتن یا موعظه یا تعلیم برایش ممنوع بود. به رم رفت (1669)، پاپ کلمنس دهم او را خوشامد گفت و احترام کرد، و کاردینالها و عوام را از سخنوری خود به حیرت انداخت. کریستینا، ملکه سوئد، بیهوده کوشید که وی را به سمت راهنمای روحانی خود منصوب کند.
او ادعانامه مفصلی علیه تفتیش افکار، که لکه ننگی بر حرمت کلیسا و داغی بر سعادت پرتغال بود، به پیشگاه پاپ تقدیم کرد. پاپ کلمنس دستور داد که دعاوی تفتیش افکار پرتغال را به رم ارجاع نمایند و پاپ اینوکنتیوس یازدهم آن هیئت را پنج سال معلق نگه داشت. ویهئیرا پیروزمند و به مشتاق دیدار هندیشمردگان یک بار دیگر به سوی برزیل رفت (1681) و تا زمان مرگ، یعنی هشتادونه سالگی، در آنجا به عنوان آموزگار و مبلغ مذهبی یسوعی زحمت کشید. آثارش بیست و هفت جلد میشوند و حاوی سخنان عارفانه اوراد بسیارند; مواعظش، که همسنگ نوشته های بوسوئه دانسته شدهاند، او را در ردیف “یکی از بزرگترین کلاسیکهای زبان پرتغال” قرار دادهاند; و خدمات میهنپرستانه و اصلاحطلبانهاش ساوذی پروتستان را بر آن داشت تا وی را یکی از بزرگترین سیاستمداران کشورش و آن عصر به شمار آورد.